صدایت میکنم هر شب ، تو هم امشب صدایم کن
تو مغروری ، غرورت را فقط یک شب فدایم کن . . .
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم،حرفی از جنس زمان نشنیدم..
هیچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نشد..
دلم تنگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست...
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم نه از رفتن کسی دلگیر...بی کسی هم عالمی دارد.
تنهایی ترجیج دارد به تنهایی که روحشان با دیگری است
دلم آغوش می خواهد
که
نه زن باشد نه مرد
خدایا
زمین نمی آیی؟!
باران...
.ديگر حسي به هيچ عاشقانه اي ندارم.نه به چتر نيازم است نه دست همراه.خودم را در بغل ميفشارم ...تا تمناي بودن كسي...
" خداحافظی ات "
عجب خرابه ای به بار آورده!
نگاه کن ...
مدت هاست در تلاشند
مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند!
دلم ذره ای مردن میخواهد!
فقط میخواهم بدانم من اگر نباشم
تمام مشکلات حل میشود ؟؟!!
وقتی بارون میاد دستتو بگیر زیر بارون اگه
به اندازه قطره هایی که گرفتی دوستم
داشته باشی به اندازه قطره هایی که
نگرفتی دوستت دارم . . .
تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پرشده از یاد تو
از من تا خدا راهی نیست
فاصله ایست به درازای من تا من ...
و در این هیاهوِی غریب ...
من ، این من را نمیابم!
هر روز از این مسیر بر می گردم
از رفتن ناگزیر بر می گردم
تو شام بخور بخواب تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر بر می گردم
منوی اصلی
تبادل لینک هوشمند 
آمار
وب سایت:
نویسنده: 